اصلا آدمی نیستم که خیلی اهل جشن گرفتن مناسبت ها باشد . یعنی اگر دعوتم نکرده باشند ، اگر مجبور نباشم ، اهل مهمانی گرفتن به مناسبت خاصی نیستم . مهمانی گرفتن را دوست دارم ، ولی بی بهانه . به جز عید نوروز ، تقریبا نسبت به بقیه ی مناسبت ها بی حسم . 

امسال اما ، عطش عجیبی داشتم که جشن بگیرم : تولدم را ، یلدا را ، تولدت را که می آید ...

اما تو نیستی ، تو هیچ وقت نیستی که من دلم به جشن گرفتن خوش باشد . تو که نباشی ، دلم نمی خواهد مهمان باشم یا مهمانی داشته باشم ، مگر که مجبور باشم . 

امسال می خواهم انگار تمام جشن ها را شادی کنم برای بودن تو . تو اما هیچ وقت نیستی و سهم من از جشن یلدا یک پیام خالی " یلدات مبارک مهربون " از طرف تو و یک دانه قلب از طرف من در جواب می شود . سهم من از یلدا یک دانه تصویرسازی و شعر می شود که یک جایی در اینترنت گیر می آورم و سنجاق می کنم به اینستاگرامم و یک دانه لایک تو ، که هر بار که صفحه را باز کنم ، اسم قشنگت را بیاورد جلوی چشمم و من دلم برایت ضعف برود . 

دلم می خواهد یادم برود سی و پنج ساله ام و اگر زیاد به پایت بنشینم ، سنم قد خر پیر نمی شود و حسرت به دل نمی مانم که : پیر شدم و تنها ... دلم می خواهد با همین محکمی که دوستت دارم و به این که تو هم دوستم داری ایمان دارم ، ادامه بدهم این صبوری را ، و بدانم که یک روزی ، یک سالی ، شب چله را با هم می‌نشینیم فال حافظ می گیریم : آرزوهات مبارک ، شب یلدات مبارک ...

 

* تو شب بیدار منی ، همه جا تکرار منی ، گرچه بی من گر چه که دور ، دل من دلیار منی ...

 

... عنوان و شعر آخر از یکی از ترانه های سارا نایینی