به عکس لبخندت جلوی کیک تولد چهل سالگی ت نگاه می کنم و تمام اعصاب خوردی ام بابت تاخیر پنجاه دقیقه ای راننده ی اسنپ دود می شود می رود هوا . لبخند تو خلاصه ی خوبی هاست ... دلم غش می رود برای خنده ات و لبخند می شوم خودم هم . دلم غش می رود برای ذوق تو موقع دیدن کیک و کادوهات . نگاهم می لغزد روی دست هات ؛ دست های بزرگ کوهنوردانه ات ، که حتا برای یک قد ۱۸۵ سانتی هم خیلی بزرگ اند . و من چقدر با دست ها حکایت دارم همیشه . یادم میفتد به پنجشنبه که بعد از آن تلفن از پشت عینک دودی اشک ریخته بودی و مثلا من نفهمیده باشم ، و سعی می کردم با چرت و پرت بافتن ذهنت را از موضوع منحرف کنم و تو که سکوت را کش داده بودی و بعد .. بعد ... دست چپت را دیده باشم که رد دندان هایت رویش افتاده . مردم آن لحظه مهربان ‌. لرزیدم از اندوه سنگینی که توی دلت بود و از شدتش دستت را گاز گرفته بودی که حرصت از دندان هایت کمی‌ بزند بیرون ، شاید که بارش سبک تر شود ...

دستت را گرفته بودم توی دستم و جای گاز را تا خود کرج نوازش کردم . انگار که پاک کن گرفته باشم دستم که پاک کنمش . و تو تا خود کرج یک دستی رانندگی کردی ، انگار که نوازش من کمی زیر شعله ی آن آتش را کم کند ... و سر آخر خندیدی ، دوباره همان خنده ی شیرین معرکه که قند توی دل آدم آب می‌کند ...

یاد ماه های آخر توی ایتالیا بودنم افتادم که از شدت حرص و اندوه ، دستم‌ را گاز می گرفتم و اواخر چون از بس محکم بود ، جایش می ماند ، تا بالای ساعد و بازویم را گاز می گرفتم و لباس آستین بلند می پوشیدم که کسی نبیند . 

برایت این را که گفتم ، یک نرمی ای توی نگاهت لغزید که : یک نفر هست که این گاز گرفتن ها را زندگی کرده ‌. که شبیهیم در تحمل دردها ... 

دلم گرفته امشب دوباره از دیدن دست های بزرگت توی عکس تولد چهل سالگی ات ‌...

می دانم هیچ جای این قصه تقصیر من نیست . اما حالا منم که می توانم رنجی به رنج هایت اضافه نکنم مهربانم ‌. نمی دانستم‌ این قدر اذیت هستی . نمی دانستم آن خانم آن طور دارد از بچه استفاده می‌کند برای تیغ زدن تو و کشیدن تو سمت خودش ... مرا ببخش اگر با غر غرها و اشک هایم ، رنجت را بیشتر کردم . دیگر نمی کنم ‌. قول قول قول .

نازنین ترینی آخر تو !