خدایا ! هر عسلی دوس داری بخور اصلن !

سلام ...

من الان فهمیدم خدا یک بچچه ی لجبازیه که وختی بهش می گی : این کارو نکن ، باهات قهرم ، نه تنها دست از کارش نمی کشه و کللن به هیچ جاشم نیس که باهاش قهری ، بلکه بدتر هم می کنه !

دیده م که می گم !

باشه خدا جون ! اصن هر کار دوس داری بکنی بکن ! ما که دستمون از اون کارایی که تو می کنی کوتاهه ! ما که خریم ! هیچچی هم نمی فهمیم ! دست تو ئه خب ! باشه ! اصن من آشتی ، تو قهر ! فعلن که دور دور تو ئه !

...

پی نوشت : شما می شینی یک عالمه برنامه ریزی می کنی برای سفرت ، یک عالمه دو دو تا چار تا می کنی ، بلیت می گیری ، خسته می شی ، همه ی اینا ، اون وخ یک عدد دزد عزیز ، می آد قشنگ روز قبل از پروازت کیف پولت که یه سری از مدارکت هم توش بوده رو برمی داره واسه خودش !

شما می مونی و یه دونه اجازه اقامتی که دیگه معلوم نیس کجا تشریف داره و یه دونه پرواز که باید کنسلش کنی بندازی واسه هفته ی دیگه !

:(


خب خب ! همینه که هست ! این هفته نمی آم ، هفته ی دیگه می آم ! تازه بعدشم باید بیفتم دنبال ویزای ورود دوباره ! چون تو این یه هفته نمی تونم المثنای مدرکم رو بگیرم . جمیعن برای به راه راست هدایت شدن خانم دزده ( که بدبختانه تقریبن فهمیدم کی بود ، ولی چون صد در صد مطمئن نبودم نتونستم تو اداره پلیس شناسایی ش کنم ) صلوات بفرستین !


خیلی خسته م !

دهه !

صدای پارس سگا کم بود ، این همساده بغلی مونم اومده تو یه گوشه ی حیاطش واسه مون مرغ دونی را انداخته !

مرغای زبون نفهمی م هستن بخخخخخخخخخخدا !

صدا هم که نگو !

بی شعورااااااا !


یک روز زیبای تابستانی ، یا چگونه طبیعت به تو یک عدد انگشت نشان می دهد !

سلام ...

فک کردین بدبختیای من تموم شده که برگشتم ؟؟؟؟؟؟؟

نهههههه ! 

ای جماعت غافل بیدار شین که زندگی سخت و طاقت فرسای دختر معمولی به شددت هر چه تمام تر ادامه داره !

خب خب ! ناشکری نمی کنم !!

از مریضی و تب سه هفته ای بلوندی نمی گم . از خیس شدن تمام ملافه ها به علت این که بلوندی غرق عرق می شد ، از نصفه شبی مجبور شدن به تعویض همه ی ملافه ها و بالش ها به خاطر این که عرق ازشون می چکید نمی گم !

از عمل جراحی بلوندی نمی گم . از این که الان مدتیه که نقش پرستار و تعویض پانسمان رو دارم . از این که باید به مددت زیادی کج خلقی هاشو که ناشی از دوره ی طولانی بیماری بود تحمل می کردم نمی گم .

از این که بلوندی الان سه هفته ای هست که سر کار نمی ره و دوره ی نقاهت رو می گذرونه ، نمی گم . احتمالن خانومای عزیز می دونن مردی که مدت طولانی مجبور باشه سر کار نره ، تبدیل به چه موجود غرغرویی می شه ! تبدیل به طفل لجبازی می شه که به هیچ صراطی مستقیم نیست !

خودم هم در راستای این که زن بیرون هستم و کار کردن بهم خیلی حال می ده ، همینم ! وختی برای مددتی بیکارم و توی خونه م ، به میزان خیلی خیلی خیلی زیادی غیر قابل تحمل می شم ! اینو حتتا بلوندی هم فهمیده !

بله دوستان ! فک نکنین من ناشکرم ! من از هیچ کدوم از اینا نمی گم !

بله بله ! خدا رو شکر ! بلوندی حالش خیلی بهتره ، هر چند نتایج آزمایش خونش که یه مقداری عفونت تو خونش بود نگرانمون کرده . ولی خب تب نداره و عرق هم کم می کنه و عملش هم خوب پیش رفته ! 

من اصن نیومدم که اینا رو بگم . اومدم بگم که من الان خیلی خیلی خیلی حالم گرفته س ! 

چون من دیروز در تورینو در یک بازار روز خیلی خوشگل هنری که همه هم هنرمند بودن و کارای خوشگلی داشتن شرکت کردم . روز آفتابی قشنگی بود . هوا عالی بود . هنرمندایی که شرکت کرده بودن همه مهربون و خوب بودن و داشتیم صفا می کردیم ...

بله ! ولی من حالم گرفته س ! می دونین چرا ؟

چون یک دفه ای حوالی ساعت هفت بعد از ظهر ، ابرها تشریف آوردن و پشت بندش هم بارون تشریف فرما شد و بعد از همه ی اینا باد اومد . بعد باده یه دفه ویرش گرفت تبدیل به طوفان بشه و طوفان بزنه همه ی بند و بساط ماها رو داغون کنه و سایه بان عزیز بنده که 150-160 یورو بابتش پول داده بودم و دو ماهی بیشتر نبود که خریده بودمش رو بزنه بشکنه و همه ی کارهای هنری رو کف خیابون خیس از بارون شر شر پخش کنه و بعدش تازه تگرگ شروع شد اونم به چه گندگی !

:(

بلوندی خونه بود . زنگ زدم ( در حالی که سعی می کردم خودمو در برابر باد و تگرگ حفظ کنم ) که بیاد سراغم . تو این حین داشتم سعی می کردم باقی مونده ی کارهام رو نجات بدم . ده دقیقه بعد زنگ زده می گه : من دارم می آم ولی اینجا مه شدیده و یه درخت هم وسط جاده افتاده ! باید خیلی احتیاط کنم . منم بهش گفتم عزیزم من که هستی م رو باد برد ! دست کم تو احتیاط کن ! نمی خواد عجله کنی . دست کم این وسط تو رو هم باد نبره !

خلاصه بلوندی اومد و تا اون موقع دیگه بارون بند اومده بود . من مثل موش آبکشیده بودم .  همه ی وسایل خیس خیس بودن . از سایه بون فقط تونستیم پارچه ی ضد آب سقفش رو نجات بدیم . سازه ی فلزی ش رو در جا انداختم تو سطل آشغال بزرگ کنار خیابون !

:((

بقیه هم وضعی بهتر از من نداشتن . اومدم خونه ، و در راه برگشت ، شاهکار طبیعت رو دیدم ! هدیه ای که روز اول تابستونی به تورینو تقدیم شد !

اینم نمونه ش :

اگه هنوزم باور ندارین ، برین این عکس ها رو ببینین ...

http://multimedia.lastampa.it/multimedia/torino/lstp/156994/

اون وخ بیاین بگین من ناشکرم !

همه ی زحمتی که تو این مددت برای این کار بازار روز کشیده بودم ، به باد رفت ... به باد و تگرگ ...

همین !

:(

می خواستم بمیرم !

*

ماموره خیلی شانس آورد ! اگر آن لحظه آن جا بود ، حتمن یک لگدی ، کشیده ای ، گازی ، جیغی ، فحشی ، چیزی از این قبیل نصیبش می شد ! ماموره خیلی شانس داشت که مدرکی که دو ماه پیش برایش برده بودم که بگذارد لای پرونده ی تمدید اقامتم را پرت کرده بود گوشه ای و نمی دانم کجا گمش کرده بود ، و دیروز توی اداره ی پلیس نبود که من جرش بدهم !

تمدید اجازه ی اقامتم افتاد برای یک ماه دیگر . شش ماه است که مدارکم دارد توی کمد اداره ی پلیس خاک می خورد ، و دو ماهش فقط و فقط به خاطر این بود که آقای پلیس ، روزی که من معرفی نامه ی جدیدم را بردم ، سرش خیلی شلوغ بود و نامه ی نازنین مرا ... نامه ی نازنین مرا چه کرده بود واقعن ؟ :(

می خواستم بمیرم ! می خواستم بمیرم واقعن ! چند تا فرصت خوب شغلی را فقط به خاطر این که اجازه ی اقامتم " در انتظار تمدید " است و هنوز تمدید نشده ، از دست داده ام . جیب هایم هر روز گشادتر و سوراخ تر می شود و این آقا به من قول یک ماه دیگر را می دهد ، که بعدش هم من دارم به ایران برمی گردم دوباره برای تابستان و ...

**

توی شهرداری میلان ، جای سوزن انداختن نیست . به آقای مامور دم در که شماره می دهد ، کارم را می گویم و تاکید می کنم که اجازه ی اقامتم " در انتظار تمدید " است . می گوید مشکلی نیست و با اقامت قبلی و رسید تمدید مدارکت می توانی بروی و کارت را انجام دهی . دو ساعت ، دو ساعت تمام ، دو ساعت نازنین از وقت من در این شهر شلوغ - میلان ، شهر خودم - که می توانستم خیلی کارهایم را در این دو ساعت روز جمعه ای سامان دهم ، در این شهرداری شلوغ ، صرف انتظار برای نوبتم می شود . خانم شهرداری ای ، یک لبخند گشاد تحویلم می دهد و مدارک را می گیرد و کپی رسید تمدید اقامت را بهم پس می دهد که : " کپی کم رنگ است ، برو یکی دیگه بگیر " با کپی پررنگ تر برمی گردم و خانم اسمم را وارد کامپیوتر می کند و - بعد از چیزی حدود بیست دقیقه - می گوید : " خبببببببب ! کاراتو انجام دادم ( این کارها قبلن هم انجام شده بود ) ، فقط این که اون کارتی که می خوای بگیری رو با این رسید تمدید اقامت نمی تونی بگیری ! صب کن تا اقامتت بیاااااااااااااااد !! " 

می خواستم سرم را بکوبانم به شیشه ای که خانم داشت از پشتش به من آن لبخند گشاد احمقانه اش را با یک سری توضیحات احمقانه تر راجع به این که نگران نباشم و آن ها هر روز باز هستند و حتتا ! حتتا چهارشنبه - لابد باید خوشحال باشم که - تا هفت شب باز هستند و بروم حالش را ببرم !

زنگ می زنم به بلوندی و بهش می گویم می خواهم بمیرم ! می خواهم از دست آن مامور بی اعتنای پلیس بمیرم ! می خواهم از دست این مامور بی شعور شهرداری که به من گفت می توانم کارم را انجام دهم - و نمی توانستم - بمیرم ! می خواهم از دست این خانم احمق پشت شیشه که همان اولش به من نمی گوید با رسید نمی توانم و مرا روانه ی کپی کردن و این ها می کند بمیرم ! می خواهم از دست خودم بمیرم که از کشورم در رفته ام که بیایم توی این کشور خراب شده ای که از کشور خودم هم خراب شده تر است !

***

یکی از چیزهایی که وقتی خیلی حالت بد است ، می تواند حالت را جا بیاورد - منظورم در میلان است - این است که بروی اینجا  و بعد از مدتی انتظار ، یک دانه از این panzerotti پنتزروتتی ها را بگیری و قدم زنان نوش جان کنی !

این ها را می گویم :

Luini: il panzerotto più buono di Milano.

لامصب بدجور خلقت را می آورد سر جا ! یعنی که یکی از این ها را بگیری توی دستت و میدان duomo دوئومو را راه بروی و نگاه کنی . اینجا همه چیز پیدا می شود : از دوره گردهای هندی که بادکنک می فروشند یا از آن چیزهای نورانی که شب ها شوتش می کنند تو آسمان و اصلن نمی دانم به چه درد می خورند ، تا آفریقایی هایی که به زور می خواهند دستبندهای نخی بهت " کادو " بدهند و بعد هم باید بابت این کادو پولی پرداخت کنی . از توریست هایی با لبخندهای بی خیال که چلک چلک عکس می گیرند تا آدم های خسته ای مثل من که روی پله های جلوی کلیسا ولو می شوند . از جوانان هجده نوزده ساله ای که یک گوشه ی میدان را اشغال کرده اند و همه چیز و همه جا را با شعار " هنر آزاد است " رنگی می کنند ، تا خانم ها و آقایان شیک پوشی که در ادارات اطراف کار می کنند . از زن مرتاض هندی که روی هوا نشسته ، تا ... تا همه چیز ! این میدان بزرگ را دوست دارم . برای تمام آن چیزی که هست دوست دارم . برای بزرگی ش ، برای کلیسای قشنگش ، برای ساختمان های دور و برش ، برای کبوترانش ، برای آدم هایش ! این جا بهم احساس آرامش می دهد . و احساس این که همیشه دلم برای این شهر - میلان - تنگ خواهد بود !

****

میلان بودم / هستم . برای یک سری کارهای اداری - که تمام بی سرانجام ماند - و برای گشت و گذاری در شهر ، که آن هم به لطف سرماخوردگی بی موقعی که از پنجره ی طبقه ی ششم خانه ی یویو - که زمانی خانه ی من هم بود - وارد شد و مرا اسیر تخت خواب کرد ، برقرار نشد ! فردا برمی گردم ، بعد از یک صبح دیگر از اداره و اداره بازی . این زندگی ست که هدر می رود ...


پی نوشت : روی لینک اون جای خوشمزه کلیک کنین و بخش انگلیسی ش رو بخونین . از سال 1888 دارن مردم رو با این پنتزروتی هاشون خوشحال می کنن .


پی نوشت 2 : از همه معذرت می خوام بابت پست قبل ، و بابت این که مهم ترین قانون خودم برای وبلاگ نویسی رو زیر پا گذاشتم و کامنتینگ رو بستم . ببخشید ! ولی حالم خراب تر از این چیزا بود که به این چیزا فکر کنم ...

هنوزم خوب نیستم . فقط بحران سپری شده . برام دعا کنین ! دعا کنین که کم نیارم !


پی نوشت پی نوشت : حال خرابم نه به بلوندی ربط داره ، نه به رفتنم به کیه ری . طفلک بلوندی ! البته بگم که نه خیلی هم طفلک ! یه وختایی این که یه چیزایی رو درک نمی کنه ، منو به مرز جنون می کشونه ! گاهی هم مثل اون روز ، از مرز فراتر هم می رم ... :(

از روزهای معمولی ...

سلام ...

* آخر هفته ها که می رسم اینجا ، با یک یخچال پر از غذا رو به رو می شم : صیفی جات پخته مثل کدو و کلم بروکلی در ظرف های جداگانه و کوفته قلقلی هایی که مامان بلوندی به خاطر من با گوشت گاو درست کرده شون ! همه ی اینا قبل از این که من برسم ، توسط بلوندی در یخچال قرار داده می شن تا یه وخ خدای نکرده دختر معمولی گشنه نمونه ! بلوندی که سر کاره ، می رم سر یخچال و غذاها رو نیگا می کنم : حس داشتن یه خانواده ی دیگه ، اینجا : در ولایت غربت ! حس این که مامانای ایتالیایی عین مامانای ایرانی ن ! حس این که دلم می خواد برم اون لپ های مامان بلوندی رو سففففت ماچ کنم !!


** هفته ی پیش ، میلان ، برای من فقط خستگی و اعصاب خوردی بود : اولش که رسیدم ایستگاه مترو ، خواستم کارت متروم رو شارز کنم ( اشتراک ماهیانه ) دستگاه ، 30 یورو ازم کم کرد ، ولی کارتمو شارژ نکرد ! شانس آوردم با ویزا کارت شارژ کرده بودم و رسید داشتم . و الا دستم به جایی بند نبود ! اون روز یکشنبه بود و من واستادم تا فرداش که رفتم دفتر و ماجرا رو توضیح دادم و اونا هم کارتمو شارژ کردن . منتها بعد از حدود یه ساعت و نیم منتظر بودن تا نوبتم شه ! 

بعدشم که فرداش رفتم بانک تا یه چک نقد کنم ، گفتن این چک مال این شعبه نیست و باید از همون شعبه بگیری یا بخوابونی تو حساب . حالا اون شعبه کجا بود ؟ یه شهر دیگه . منم پول رو دقیقن همون روز لازم داشتم . مجبور شدم برم از دوستم قرض بگیرم . 

بعدترش رفتم بانک خودم ، چرخش حساب بگیرم برای تمدید اجازه ی اقامت ، یارو بهم چرخش حساب یکی دیگه رو داده ! شانس آوردن نیگا کردم ! و الا باید فرداش اون همه راه رو برمی گشتم !

باید بگم همه ی اینا در ایتالیا کاملن عادیه هاااااااا ! یه وخ فکر نکنین من بدشانس بودم ! عادی عادیه این چیزا !

بعدترش فرداش رفتم اداره پلیس ، برای تمدید اقامت ، گفتن اول باید لیست واحدهای پاس شده ی امسالت رو بیاری برامون ! نمی تونیم اقامتت رو تمدید کنیم ( تا اون موقع یه چیز دیگه به من گفته بودن ! ) ... حالا اولین امتحان من کی هست ؟ پنجم شیشم فوریه . چند روز هم طول می کشه تا نمره م ثبت شه . اجازه اقامتم هم چند روز پیش منقضی شده . حالا من مونده م ، با یه اقامت باطل شده ، و تا اقامت تمدید نشه ، از جام نمی تونم تکون بخورم ! این ینی که : باید درس بخونم ، واحد پاس کنم !  و الا ... متاسفم واسه خودم !!


*** شما تصور کنین من کارت متروم شارژ نشده بود . تا فرداش هم نمی تونستم شارژ کنم . اون روز هم کللی باید این ور اون ور می رفتم . نمی خواستم هم بی خود و بی جهت پول بابت بلیت مترو حروم کنم ( چون پول شارژ ماهیانه رو پرداخت کرده بودم ) پس من تو هر ایستگاه مترو می رفتم به مامور کنترل ماجرا رو توضیح می دادم و کارت و رسید پرداخت رو می گرفتم دستم . مامور هم که ماجرا رو می شنید ، بدون نگاه کردن به رسید ، گیت رو برام باز می کرد که رد شم ! منم هاج و واج ! ینی شما فکر کنین اگه این اتفاق تو ایران افتاده بود ، عمرن تا ریز ریز رسید رو نیگا نمی کردن ، می ذاشتن رد شی !

بس که اینجا هر کی واسه چندغاز دروغ سر هم نمی کنه ، اینا تا توضیحاتت رو می شنون ، حرفتو باور می کنن . 


همینا !


پی نوشت : یه سری سوال و اینا در کامنت های قبلی دیدم ، الان حسش نیست بجوابم ! فکر نکنین برام اهمیت نداشته . می جوابم زود . قول می دم . 

خوش باشین !