آیدای قصه گو
هفته ام با صدای " آیدا " آغاز می شود . اگر فکر می کنید خارج نشین بودن اول هفته ی مرا به دوشنبه انداخته ، سخت در اشتباهید ! من هنوز هم شنبه ها را اول هفته می دانم . اول " از این هفته دیگه کارامو پشت گوش نمی ندازم " ؛ اول " از این هفته دیگه ورزش می کنم " ؛ اول " از این هفته صبا زودتر پا می شم " ؛ اول " این هفته ، هفته ی من خواهد بود " ... شنبه برای من اول همه ی چیزهایی می شود که یا تا به حال نبوده اند یا کم تر بوده اند . چیزهایی که همچنان نخواهند بود یا کم خواهند بود البته !
گفتم که ! کلاف این هفته ام را شنبه ساعت نه صبح آیدا باز کرد . لازم است بگویم داشتم از ذوق می مردم ؟ صدای آیدا خستگی ، امید ، مهربانی ، شوق و همدلی تمام زنان سرزمینم را با هم دارد انگار . می توانم از فاصله ی چهار هزار کیلومتری صدایش را بغل کنم و سفففففت فشار بدهم و تکان تکان بخورم و برقصم اصلن باهاش !
چرا آیدا ؟ چرا الان که تنها کمی بیشتر از دو سال از دوستی مان می گذرد ، اگر بخواهم نام بهترین و عزیزترین دوستم را بگویم ، نام تو می آید بر زبانم ؟ بی مکث ؟ چرا واقعن ؟
چهل و پنج دقیقه ی تمام حرف می زنیم و من حالم خیلی خوب می شود . چهل و پنج دقیقه ی تمام ؛ و تماس که قطع می شود ، من به گوشی موبایل اسقاطم نگاه می کنم و دلم برای آیدا می سوزد ؛ که هر دفعه که با کسی حرف می زنم از ایران ، که تماس طولانی می شود ، دلم می سوزد و عذاب وجدان می گیرم و هی حالت عذرخواهی دارم برای کسی که بهم زنگ زده !
من وراجم ! زیاد اهل پای تلفن نشستن نیستم . یعنی از آن هاش نیستم که هر روز غروب تلفن را بردارند و به این و آن زنگ بزنند بی بهانه ! ولی وقتی پاش بیفتد که کسی بهم زنگ بزند یا خودم گوشی را بگیرم و به کسی زنگ بزنم ، بعد از پنج دقیقه فکم گرم می شود و دیگر فاتحه ی طرف آن ور خط خوانده است . قبول هم دارم که در تماس ها بیشتر متکلم وحده هستم . اصلن مجال حرف زدن نمی دهم به طرف آن ور خط ! یعنی وقتی دارم با طرف بعد از مدت ها حرف می زنم این جور است . و الا با بلوندی یا بعضی وقت ها با یویو یا با مامان گهگاه ، اصلن حرفم نمی آید !
آیدا ! سرت را درد آوردم دوباره شنبه ای ؟ آیدا ! چند تا حرف نگفته داشتی که روی دستت باد کرد وقتی قطع کردی ؟ آیدا ! گفته بودم که من دختر " ببخشید ها " هستم ، نه ؟ آیدا ! ببخشید ! ببخشید اگر وراجی کردم ؛ اگر حوصله ات را سر بردم ؛ اگر از زنگ زدن بهم پشیمانت کردم ؛ آیدا ! ببخشید ! خب ؟
پی نوشت : با این تماس شروع کردم که بنویسم از چیزهایم از شنبه تا حالا ، اما سوزنم روی آیدا گیر کرد ! یادم رفت باقی چیزها . یعنی اصلن آدم وقتی دوست های خوب دارد ، به نظرم لازم نیست بقیه ی چیزها مهم باشند ! همین !